یک نویسنده یک کتاب : کوچه ، روایتی از مونا فلاحی
اولین مواجهه، مهمترین بخش یک رویداد است. احساسی که در اولین باری که طعم غذایی را چشیده اید یا با انسان یا پدیده ای جدید آشنا شده اید، در شما به وجود آمده، تاثیر مهمی روی شما می گذارد. مخصوصا اگر بعدها این مساله برایتان جدی تر، مهم تر و ماندنی تر شده باشد. یک روز یا شاید هم روزها پیش می آیند که مینشینید، تنها یا به همراه کسی، در ذهنتان اولین بارها را مرور می کنید.
فروغ را در جالبترین نقطه یعنی یکم دی ماه، با ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد،اولین شعری که از او خواندم، معنا کردم. باور کنید از این تقارن شگفت زده شدم. شعر و نامه هایش که با اجازه یا بی اجازه هنوز منتشر میشوند هم حتی مرا به یاد همان روز می اندازند. از آن تکرار هایی که هیچ وقت مزه ی نابشان تغییر نمی کند.
روح آدمی شعر می طلبد اما بعضی شرایط و موقعیت ها فاصله اندازی می کنند. نسل جوان امروز از جمله خودم که سرآغاز استقلالش در بهترین شرایط با انتخاب رشته و کنکور آغاز می شود و تست و رقابت و ترفند و کلاس بیشترین مشغولیت فکری او میشود وقتی برای خودش ندارد. حالا هم که به قولی کتابخانه ها بیشتر از اینکه محلی برای ارائه و خواندن کتاب های ارزشمند باشند، سالهاست به مرکزی برای مطالعه ی کتاب های کنکور تبدیل شده اند.
هم معلم کنکور معروفی بود هم خود ادبیات را با نگاهی روشن و دلرباتر میدید و تدریس میکرد. کلاس های محمدحسین نژاد دگرگونه دیدن ادبیات را نشانم داد.
رشته ی تحصیلی دانشگاهم برق بود. کلاس هایمان که لغو میشد به دانشکده ی ادبیات میرفتم و یکبار قبل از حذف و اضافه در کلاس مثنوی نشستم و منتظر استاد شدم. به گمانم که مثل همکلاسی های خودم تا آمدن استاد بیرون کلاس می ایستند اما استاد که وارد شد کسی به جز من در کلاس نبود. از من سوال هایی پرسید و وقتی فهمید ادبیات نمی خوانم گفت علاقه ی واقعی در شماهاست امیدوارم در کلاس هفته ی آینده ببینمت.
اما اولین باری که با ادبیات مواجه شدم، برخوردم با کلاس های ادبیات خلاق بود.
پلاکارد نحوه و چگونگی ثبت نام در کلاس ها را که دیدم به گفته ی دوستی که از پشت شیشه مرا میدید، چشمانم برق خوشحالی زد. ولی به نفس ادبیات فکر نمیکردم. دلم میخواست به جمعی که به شعر و موسیقی و کتاب و هنر گره خورده باشند نزدیک باشم. دنبال پوستر را گرفتم و رسیدم به امورفرهنگی کتابخانه که آقای رییس در بالکن زیبایی با نزدکترین نما به شورابیل ایستاده بود. وارد اتاق که شدم حس کردم به دنیایی تازه وارد شده ام. از من درمورد پیشینه ی ادبی، رشته ی تحصیلی و ..سوال هایی پرسیدند و قرار شد زمان شروع کلاس ها را تلفنی اعلام کنند. روزها بعد وقتی اولین جلسه ی کلاس شروع شد، خوشبختانه فهمیدم که ایشان همان دکتر وحید ضیایی مدرس دوره ها هستند.
دوره را برای هم نشینی در فضای ادبیات و هنر رفته بودم اما کلاس ها حتی برای همان دقایق کوتاه مرا از زمین می کند و به جایی می برد که گاهی وقتی به خودم می آمدم خیره شده بودم و اشک در چشمانم حلقه زده بود. کلاس ها هم شور و هیجان بود هم یادگیری و آموزش. اولین گام ها را که برداشتیم به سرعت جلسات نقد کتاب برگزار شد و ما هم نقد نیمه حرفه ای خود را با توجه به آموزه ها، نوشته و ارائه می دادیم. پیش نیاز جلسات جذاب نقد، خوانش درست متن یا شعر، تحلیل و ارزیابی و هم چنین نحوه ی ارتباط، گفتگو و ... را شامل می شد. با همکلاسی هایی بهتر از آب روان، دوره های دوست داشتنی طی کردیم تا به کتاب رسیدیم. استادم وحید ضیایی از گنجینه ی کتابخانه اش کتاب هفتاد سال عاشقانه و مجموعه های شاعران زیادی را به من داد تا بخوانم و یادبگیرم و برای کتابم منابعی دست و پا کنم و ماحصل آن بدون شک مدیون و مرهون اوست.
شعر شعرای جوان زیادی که برخی از آنان در کتاب خیابان های سرخ کوچه های عجیب آمده اند، با محوریت مضمون عاشقانه انتخاب شده اند و از نظر ساختار نیز همگی سپید هستند. برخی ازاین شعرا در مهاجرت به سر میبرند (...)
شعر از مردم است با مردم است از عشق و احساس و اجتماع و ترس ها و دغدغه ها و ... حرف میزند. دنبال حقیقت است. دست و پایش را نباید بست و گوشه ای انداخت. شعر و هنر که نباید هم راستا با قوانین حاکم باشد و جوری نوشته شود که آب توی دلش تکان نخورد. گاهی ناراحت است و نقد می کند و اتفاقا میتواند مفید باشد. اندیشه ها متفاوت است و نمی توان به همه گفت یک سبک نقاشی بکشند چون اینطور بهتر است.
اینکه امروز شعرای سپیدسرا چقدر از الگو برای سرایش استفاده میکنند سوالی بی جواب است اما به طور کلی میتوان گفت که شعر سپید خود یک سنت شکنی و الگو ستیزی مسلم است که با اینکه شاعرانی هنوز سعی به پیگیری تام و تمام از چند شاعر را دارند ، اما آنهایی که شناخته تر شده و ماندگار می شوند سبک و سیاق منحصر به فرد خود را پی می گیرند.
پژوهشگر و عضو خانواده ادبیات خلاق