شعر بداهه ی پرفومنس شعر نقاشی
شعر بداهه
1
گنبد از آسمان می گیرم
باران از طاق ابروهات
گنبد از "اردبیل "می گیرم
سبز
از ندانم کاری هایی عاشقانه
گنبد از هزار دستان ...
مرا به پیشخوان بهاری خواندی کدر
مرا به پیشواز پاییزی خواندی شکوفه
مرا ...
( باران می رسد
روی ابر ها که می دوی ... )
2
من
با ایلی به قدمت همه ی این کوه های نخراشیده
من
با ایلی به قدمت همه ی این باد های بیجا
من
به قدمت هیچ / همه چیز
من
روایت تلخ ناکامی ام
در سرخ ِ باغ های ویران
زرد ِ تمامیت خواه ِ شاعران فلج
من
از رنگی بیرون زده ام
که نشسته بر چشم هات .
■ بابا خان ؟
تفنگ می بارد از انگشت هاش ...
■اسماعیل ؟
گلوی سنگی فاخته ای مغرور
( ببخشید ... !
کلمه تاویل دارد و رنگ می بازد گاهِ اجرا ، گاه اجرا ، گاه ... )
3
کسی نیامده است ...
کسی نیامده که فروغ را بردارد
-از هر روزنی که امید داده شده -
کسی نیامده است
من / در این جمعیت بی نصیب و پریشان
من
هنوز شعر را آغاز نکرده ام
مثل تو
که مرا
که مرا
که مرا ...
بگذار
در دالانی که منتهی می شود به خانه ی دلم
کسی پایی بکشد از رنگ ِ واژه
رنگ ِ همانی که از توی چشم هات می بینم
حتی وقتی نگاهت نمی کنم ...
■
چند نفر را دارید
که اسم سرطانشان
نام سرزمین مادری شان است ... ؟!
■
دلم کسی را می خواهد
و نامش را قاب گرفته ام ...
4
سیاه را مشق می کنند
گاهی
و در سیاهی روزگارم
مشق ِ کوچه های بن بست است
5
سر از پا نمی شناسم
سر از فین / رگ گرفته و
پایی که در دشت مجنون جا مانده است
سر از نمی دانم های بی موقع تو
سر از هزار بار جاده را گز کردن
و انتهای آن را
که سوی عجیب پیر زنی دهاتی ست
که منتظر آخرین فرزندش است
بیاید
از جایی که روی پیشانی اش گلوله گل می کند ...
-گفتم گلوله ؟
( مرمی را
روی لبش می کشد
و خیابان رژی سرخ می زند
بعد از سالها )
-گفتم خیابان ؟
همان که چادر پوشیده توی خاطره ی نقاش
همان که رنگ لب هات را می پاشم
روی جسدی از آن
طعنه ....
حسد ....
از آن نفرین
از آن ِ عاشقانه هایی
موزون
-گفتم موزون ؟
( من و این درد آشنای همیم
مرهم زخم هم دوای همیم
پیچک و شاخ سبز احساسیم
که در این باغ ...
من
اهل باغی بودم مدفون
که درخت هایش را
زنده زنده پوساندند ...
6
رنگ
تعبیر چشم های توست
واژه
تفسیر می طلبد
و لال می شوم .
برای استعاره ها
جعد ِ بی ریای لیلی لازم است و
برای تو
شبانه ای از تیر- باران .
7
داریم از قصه بالا می رویم
از هفت ِ مقدسی
که لانه کرده از لای شانه هات
داریم قصه می خوریم
مثل نارو خوردن
مثل خوره ای که به جان کسی افتاده
که دوستش داریم
خوره ی بی قیمتی جان
نان
آب خوش از گلوی نی پایین برود هم چه شود ؟!
8
...
--------------
11 خرداد 1395
31 می 2016
مهدی حمیدی ، نقاش / وحید ضیایی ، شاعر