وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق با طراحی و تدریس دکتر وحید ضیایی

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق با طراحی و تدریس دکتر وحید ضیایی

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق

کلاس‌های ادبیات خلاق با ایده‌ اجرای شیوه‌های متفاوت آموزش ادبیات در شاخه‌های (شعر، داستان، نقد ادبی، پژوهش و نویسندگی) برای نخستین بار با طراحی و تدریس «وحید ضیائی» اجرا شد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
منوی بلاگ
نویسندگان

عاشقانه های بعید ، مجموعه شعر های عاشقانه وحید ضیایی منتشر شد . خبر انتشار این مجموعه با یادداشتی همراه است که می خوانید : 



دخترم ترنم سلام ! 

حالا که این متن را بلد شده ای که بخوانی ، سالها از انتشار کتابی که به تو تقدیم شده است می گذرد . نه من که نگارنده ام و نه تو که مخاطب نوسال منی از آنچه در این دقیقه ی خوانشت اتفاق می افتد و در حال وقوع ست خبر نداریم ، خدا می داند و  آسمانها ... 

دیروز به احتساب همه کتاب های مجازی و حقیقی ام چهاردهمین کتابم را تحویل گرفتم که رنگ و بویی متفاوت داشت به چند دلیل : 

پدرت از جوانسالی های دور غزل می نوشت و می نوشت ، یعنی اصلن کارش را با داستان کوتاه و شعر موزون شروع کرد ، و در آن ازدحام سوت و کف های چندم خردادی ، شعر هایش دست به دست شد ، بزرگ شد ، و یک روز فهمید که انگار به سرنوشتی دارد شبیه بعضی های این سرزمین هفتاد و دو ملت . 

تغییر رشته داد تا عشقش را در رشته ی دانشگاهی ای بیابد که ادبیات بود ، تا دکتری خواند و جز علم فرسوده ی دفتری ، چیزی از عشق نیافت در این مجال چندین ساله  ... 

اما تغییر رشته ، تغییر در خود پدرت بود از آن زمان که تصمیم گرفت عمرش را صرف عشقش کند . شاید به همین دلیل بود که همزمان با جامعه ای که صداهایی متفاوت از آن بلند می شد ، وارد گودال نبرد با سنت ها شد ( و چقدر این سنت ها قوی بودند ) . با غزل نامی شد و وقتی حصار پولادینش را دید که بسیارانی را اسیر می کند و عمری شیفتگی مرضی را در انتظار الهام و محبوب واسوخت می کند ، برای خود دنیایی دیگرگونه ساخت و از شعر و داستان ملغمه ای ساخت ، تا خودش را بنویسد ... خواست فرزند خلفی باشد برای مرام مشروطه چی های ادبی که روزنامه نگاری پیشه کرد . اولین ها در این تغییر با او بودند ... اولین های مجله طنزی یا نشریه ای تخصصی برای ادبیاتی که عشق اول بود . ترجمان لغت عشق منجر شد به مادرت در سالهای دور . 

اما جنون ادبیات راه خودش را می رفت . در لابیرنتی که در هایی بسویت باز می شوند و بسته ، هر دری را زد تا تلالو نوشته هایش باشد . پری رویی را نهفته و در سنت صندوق نپسندید ، و در مجازی های تازه اتفاق افتاده ، بسبار اتفاق ها انداخت ! نخستین مجله ادبی مجازی ، نخستین سایت ، نخستین ... و چقدر نخستین بودن و نخستین ساختن سخت است . ( در شهری که بهارش ادامه زمستان باشد و عادت به شکوفه دادن و به رگبار تگرگ خزان نشان سپردن ، چه انتظاری ، که موی شبابش به رنگ قله های عبوسش نباشد ...) 

دخترم ! 

در جدال با خویشتن و جهان ، نوشتم و آفریدم ، آنقدر ها صبور نبودم که منتظر بمانم تا اجازه ای از کسی صادر شود برای عشقبازی با کلمات ؛ 

" فرصت دوست داشتن " ، مجال عاشقانه ای بود که به تو انجامید ، دو بار 33 شعر عاشقانه نوشتم یکی برای جنون مجنونی های زبان و یکی در شماتت اهل نبرد ، " آن این عکس ها که مجموعه نوسالی غزلم بود ماند و در مجازگاه ها به خاطره ها سپرده شد ."  شعرآستان ها " را در جدال بین شاعر و جماعت و جمع ، در جدال بین زمینی که مشتی هم از آنش ندارم و آسمانی همه تقدیر و غضب ، همچنان آفریدم . سنت ، که شمشیر آخته ای دارد ، در خاک سازی و خاک بازی این جوان ، به خاکم کشاند ، دست به " جان گویه ها"  بردم و از نور دهم طلب استمداد کردم . از پاپانویل شکلات فروش کتاب نویس ، تبدیل شدم به میرزا بنویس گوشه ای از کتاب خانه ی شهر . از عشق به سیاست و به سیاست با عشق ، ... روایت پدرت ، معجون عجیب آن سالهای وطن بود . در سه رنگ تشویش ... 

زبان سرخی که سپید چون قویی سبکبال به مرگ دریاچه ها می مویید و در قفسی توری به رنگ سبز یشمی ... 

دخترم ، جانان پدر ... 

اشک هایم را در کلماتم ریختم و رنگ استعاره زدم ...آزادگی سرو به ایستادگی اوست ، حتی اگر تابوتی گردد ، افقی ایستا ! 

حالا ، نامی هستم شهره به آب و گل ، لنگ ننگ نان اگر نبود ... حالا که هست ... بگذریم ...

دهه ای کوشیدم و اکنون که سالی و نیم بیشتر نداری ، من سی و هفتمین دانه ی تسبیح را خواهم انداخت با مجلدانی بسیار در این سال که تولد بیشماری داشت . تولد کتاب هایی که مقدمه شان بودم .، کتاب هایی که منشآتم بودند ، کتابی که برادرت بود ... 

دهه ای در تند باد ایستاده ام . سیلی خورده ام ، زخم خورده ام ، و همچنان باد ها در وزیدنند و طوفان ها در راه ... اما ...

همه اینها را گفتم که بدانی ، این " عاشقانه های بعید " که به " دوستت دارمی لبریز " می خواندت ، روایت جنون سالیانی ست که پیش از تو بر پدر رفته است . روایتی که در کنار دیگر مکتوبات ، شاید تصویری باشد اندکی روشن برای تویی که از آن فرداهایی ... 

می پرسی چرا " از دوستت دارمی لبریز ... ؟! " 

ترنم زندگی ام ... فکر می کنم ، تنها ، آنزمان که در " دوستت دارمی " زیسته ام ، هستی رنگ چهارمی نیز داشته است ... رنگی که در سی و هفت سالگی ام هم ، هنوز نامش را نمی دانم ، اما ... 

می دانم که با لبریزی آن



عاشقانه های بعید

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۴/۱۰/۱۱
مونا فلاحی

ادبیات خلاق

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی