وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق با طراحی و تدریس دکتر وحید ضیایی

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق با طراحی و تدریس دکتر وحید ضیایی

وبلاگ تخصصی کلاس ادبیات خلاق

کلاس‌های ادبیات خلاق با ایده‌ اجرای شیوه‌های متفاوت آموزش ادبیات در شاخه‌های (شعر، داستان، نقد ادبی، پژوهش و نویسندگی) برای نخستین بار با طراحی و تدریس «وحید ضیائی» اجرا شد.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
منوی بلاگ
نویسندگان

منتقدان و منتقمان

شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۳۴ ق.ظ


منتقدان و منتقمان

 

یکی بود یکی نبود غیر از دانای کل چیزی نبود جز چند کرور آدم بیکار که قرار بود اوقات فراغتشان را با پایین آوردن سوی چشمشان پر کنند . حالا روش های مختلفی هست برای این مشغولیت ها :

بعضی بافتنی را انتخاب می کنند ، کم خرج و بالا نشین . دو میله ی نوک تیز و نشکن می خواهد و مقداری نخ پرکرده تا بنشینی و برای خودت ، یا دیگران ، یا همینجوری برای دلت ، طرح هایی بزنی و چیز هایی ببافی قد و اندازه ی وقت خالی ات .

بعضی تماشا را برمی گزینند . در خیابان کج و کولگی اشیاء و در اماکنی سر بسته ، زل زدن به جعبه ای جادویی یا خوش گذرانی در صفر و یک های مانیتور . به هر حال به تماشای دنیا قانعند .

جویدن سرگرمی دیگری ست : ته سیگار باشد یا پس مانده ی غذای شب ، مولکول اتم باشد یا لواشک پا خورده ای ملس ، بعضی حتی به جویدن چیز های نامریی دلخوشند .

دسته ای هم هست که مدام می روند ، می روند و می روند …

بی بی جان بافتنی اش عالی بود . سقز می جوید و غیبت می کرد و میل می زد ، از بهار و تابستان . اوایل پاییز رختی نو به تنت بود : از شال و گیوه و پولیور تا کلاه و دستکش و رومیزی رنگ و وارنگ . بی بی جان اما این روز ها جای بافتن ، به تماشا می نشیند . از بهار تا اخرین روز زمستان . بی بی سی و چند سال آزگار از عمرشبافته بود اما حالا فقط تماشا می کند و گاهی که عصر ها به مجمع عمومی زنانه ای میرود ، به جویدن مشغول است : از گرانی نخ بافتنی تا شکاف هسته ی اتم . سر بچه های فامیل بی کلاه مانده .

صندلی جلویی جای خوبی ست برای تماشا . مخصوصن صندلی جلویی تاکسی جعفر سبیل که به او شوفر سبیل هم می گویند . شوفر سبیل کارش تماشا بود و جویدن . از کله ی سحر تا بوق شب به تنگی و چاله ناکی خیابان های فایتون رو می نگریست و با هر مسافر ی کلمه ای زشت می جوید و تف می کرد توی صورت خیابان . سکوت و تماشا و جویدن هاش بود که مسافر را به ذوق می آورد پشتش شایعه بسازد . اما جعفر عوض شد . حالا ماشین جعفر هم که می نشینی ، مخصوصن صندلی جلو ، نگاهش توی آینه به بافتنی های بی بی و چند مسافر دیگر است . بی بی میل می زند و از شوفراز چاله های هوایی می گوید . بی بی میل می زند و بحث اصلی شکافتن جزییات رابطه با دنیاهای دیگر است . شوفر ، دیگر راننده ی خوبی نیست ، سبیل هایش هم دیگر ابهت سابق را ندارد . چندین بار هم تصادف کرده و بار آخر به کسی زده که انگار به تماشایش نشانده است . اما گرده های فکری او فاز بالایی می دهند . مثل دیگر همکارانش .

عظیم هنرمند تماشا گری بود که آدامس می جوید و به تماشای عکس دعوتت می کرد . عظیم تو را بیشتر و مهربان تر از خودت به تماشا می نشاند و دلخوشت می کرد که روزگار بر خلاف صورتت ، تصویر ثبت شده ی عظیم را نخواهد جوید .سال ها گذشت و پدر زن عظیم اخرین تکه های زندگی را جوید . عظیم ناگهان عظمت گرفت . چیز هایی کاشت و داشت و برداشت . عظیم حالا در طبقه ی بالای محل کارش روبروی دانای کل می نشیند . تماشا می کند و به جویدن دعوتت می کند . کل دارایی اش ، دانای کلی ست که توهم تماشای از بالا را در او به وجود آورده . عظیم تحلیلگر بر عکس جهان شده است . کسی که در شکم بزرگش به جویدن جهان تماشا مشغول است و برایت هر بار داستانی تازه از دانای کل می بافد .

“او “حالا هم کار خاصی ندارد . آنوقت ها هم که با پیکانش آمد کار خاصی نداشت . نه تماشا می کرد و نه می جوید . فقط پیژامه اش را تا سرحدات بالای ناف می کشید و فقط گاهی که حرف می زند صداهایی شبیه ناله ی درنده ای در بیشه ای دور به گوش می رسید . آدمی بود که حتی به وسایل خانه و

مغازه اش هم تماشا نمی کرد . چیزی نمی بافت . چیزی نمی جوید . تفریحش لنگی بود که در ساحل می بست و اراضی ورشکسته ای که گاه گاه در جیبش جویده می شدند . آدم وصله ای که برای بعضی جور بود و بعضی ناجور .

او حالا دلالی می کند . کارش تماشاست . چیز هایی می بافد و گمان می کند شیر های همه ی دنیا ، پاکتیند . ” او ” جفرافی و تاریخ می بافد ، در سازمان ملل مطلع عضویت دارد . شلوار رو نافی می پوشد و سه دگمه های بافت همسایه . از اوی بی آزار غر غرو به تماشاگری حرفه ای بدل گشته است که قصد دارد حتی اشیاء خانه اش را با دلالت خاصی بچیند . او هم از پیروان دانای کل است .

معلمی داشتیم که آنوقت ها اگر به زور وادارش نمی کردی حرف نمی زد . می گفتند زبانش را جویده اند و تماشایش را گرفته اند . او قصه هایی می بافت و به تماشا می خواندمان .

معلممان هنوز همان است جز اینکه بیشتر جویده شده ، تماشایی نیست و هیچ چیز نمی بافد .

 

 

 وحید ضیائی

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۵/۰۸/۰۱
مونا فلاحی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی